-
عکس
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 07:59
عکس ها پریدن می دونم برمی گردند
-
کلاغه می گفت به من چه؟
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1388 08:40
سلام بابا مامانی داشتیم چند قطعه طلایی که واسمون از سال گذشته مونده بود رو واسه فروش ارزشیابی می کردیم که یهو یه کلاغی خودشو انداخت روشون. به سر و کله اش آویزون می کرد. دیدم حیفِ عکسی نگیرم، ببینید:
-
می ترکونیم!
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1388 09:17
سلام امروز دیگه وبلاگ رهام جون رو ترکوندم. حالا حالاها سراغ عکس نگیرین. اینم عکسهایی که قولشون رو داده بودم، خونه خاله جووون و کلی فضولی! تا جایی که چادر مسافرتی برپا کرده تا آقا اتاق خصوصی داشته باشن. باید می دیدین تو چادر چی کار می کرد و چقدر خوشحال بود. دیگه حرفی نمی زنم خودتون ببینید: دالی موشه!
-
تلویزیونی
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1388 09:36
سلام رهامم، نمی دونی چقدر شیرین شدی. دیوونم می کنی نفسم. خیلی به من وابسته شدی. حسابی باهات حال می کنم. خدا رو به خاطر این سعادت شاکرم. دیروز نتونستم به اینترنت وصل بشم و بگم که شب قبلش سه قدم تونستی برداری. دیروز ناهار خونه خاله سیمین بودیم. چه عشقی می کردی با خاله و دختر خاله هات. حسابی بازی کردی عکساشو دفعه بعد...
-
رهامم
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1388 09:15
-
اولین قدم
شنبه 10 بهمنماه سال 1388 12:53
سلام مژده مژده رهامم تمرین ایستادن می کنه. تا ۳۰- ۴۰ که می شمرم همچنان ایستاده است. دیروز در همین حین با ناباوری شاهد اولین قدمش بودم. پس ثبت می کنیم ۰۹/۱۱/۸۸ اولین قدم رو برداشتی. می بوسمت نفسم. این چهره بزرگانه هم دست هنر عمو احمد که موهاتو کوتاه کرده. تو این عکس داری با فاطمه بازی می کنی. این دو عکس شکار لحظه ها...
-
دختر گلم رهام
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 10:40
دیشب رهامم رفتیم خونه صاحبخونه شب نشینی. خوب بود خوش گذشت. داشتی سقف رو می اوردی پایین که مجبور شدیم بریم خونه البته خوابت می اومد و شیر می خواستی واسه همین بی قراری می کردی. الان رفتم واست چندتا کتاب جدید گرفتم به اضافه یه اسباب بازی بانمک که باید با چکش بکوبی تو سر آدمکاش. خیلی نازن. باشد که کتابخوان شوی. اینم کیک...
-
عشقم رهام
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 11:18
سلام سلام ببخشید تو این مدت اسباب کشی داشتیم واسه همین سیستمم اینترنت نداشت. (اسباب کشی تو اداره بود، خونه که فرصتی واسه پشت سیستم نشستن ندارم). ای کاش این روزها همتون کنارم بودید و شاهد راه رفتن های رهام بودید. نفسم بند میاد وقتی اونجور فرفره ای پشت کامیونش رو می گیره و بدو بدو از این ور به اون ور می ره. خیلی...
-
برف دیدم
شنبه 3 بهمنماه سال 1388 11:17
سلام امروز صبح وقتی چشمم به کوهها افتاد سفید بودند. به یاد پارسال که بخاطر رهام نزدیک دو ماه سردی هوای بیرون رو حس نکردم. برعکس خیلی هم برف اومده بود. بماند. دیشب رهام منو تا صبح بیدار داشت. آقا ساعت ۲.۵ سرجاش نشسته. از زیر یقه تا ته شلوارش خیس خیس. تا عوضش کردم حسابی خواب از سرش پریده بود. دیگه تا صبح، رو خودتون پیش...
-
دیروز
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 09:21
سلام دوستان عجب هواییه!!! آفتابی و بهاری با یه نسیم خنک رو به صورتت. یه پیشنهاد تدریس دریافت کردم. خیلی دوست دارم دوباره شروع کنم. اما می ترسم رهامم اذیت شه. پس بی خیال. دیروز رهام و باباش که خواب بودن هر چند خوب خوابید ولی طبق معمول بازم نتونستم بخوابم یه کیک پختم واسش و سوپش رو حاضر کردم. شب هم همه چی رو ورداشتیم...
-
عشق کامیون
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 08:37
-
غیبت
سهشنبه 29 دیماه سال 1388 10:08
سلام ببخشید دوستان بابت غیبت ۵ روزه ای که داشتم. از طرف اداره یه دوره داشتیم هفت صبح تا هفت شب. خوب بود بهمون خوش گذشت. وبلاگ همتونو از طریق گوشیم چک می کردم البته بدون نظر. حسابی دلم واسه این دنیا تنگ شده بود. ظاهرا تو این مدت رهامی دوستای جدید پیدا کرده. واااااااااای حالا از رهام نفس بگم موش مامان حالا دیگه دستشو به...
-
پا به دو سالگی
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 07:52
سلام می دونم همتون خیلی خوب خوابیدین. اما من!! دیشب هم مثل پریشب رهاموک (به قول عمو محمود) منو بیدار داشت. حالا دیروز هر چند خواب موندم ساعت ۹ رسیدم اداره اما امروز چطوری جبران کنم. تلقین بهترین راه چاره است: اصلا خوابم نمیاد. تو این عکس نفسی داره سفارشی سینه می زنه. اینهم از یکسالگی رهام، حالا باید روزها و لحظه ها رو...
-
نفس
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 10:32
-
واکسن زدیم
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 10:37
سلام از بهداشت میام. وزن ۸.۸۰۰ کیلو گرم دور سر ۴۶ سانتی متر واکسن رو نمی زدن. گفتن باید شنبه ها بیاین واسه واکسن یه سالگی. خلاصه هنوز خانومه داشته اصرار می کرد که امکان نداره، برین هفته دیگه بیاین. که یهو مسعود جان اومد گفت: خانوم تشریف بیارین واسه واکسن بچه. جووووووووون. پوز خانومه خورد. حال کردم. واکسنش رو زدیم و...
-
واکسن
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 07:47
سلام امروز می رم با مامانی رهام و باباجونش، واکسنش رو بزنیم. طبق آخرین تحقیقاتم تب نخواهد کرد و روی بازوشم هست. راستی سمانه جوووون، ممنون که تولد رهام رو بخاطر داشتی و تبریک گفتی. پارسال تو و علی مثل پروانه گرد رهام بودید، امسال کوچولویی دارید و پروانه های اون هستید. امیدوارم بتونم زحماتتون رو واسه رهام جبران کنم....
-
در ادامه ...
شنبه 19 دیماه سال 1388 12:10
سلام ببخشید تعداد عکسهای تولد کمه. بیشتر عکسها دسته جمعی بود. هیشکی مجوز نداد عکسشو تو وبلاگ بزارم . اینجوری شد که بی عکس موندیم. عرضم به حضورتون که، پنج شنبه مرخصی داشتم تو خونه موندم تا عملیات رو آغاز کنیم. تا ساعتای نه ده تنها بودم تا اینکه تونستم سیمین رو بکشم به خونمون. بعدشم فرزانه (دختر دایی رهام) از مدرسه...
-
جشن تولد
شنبه 19 دیماه سال 1388 09:38
سلام اینم از تولدم کوچولومون عکساش نمی دونم چرا اینقد تاریک شدن. به چشمای نازتون ببخشید. ایشو بابابزرگ آقا رهام هستن، اونهم سبیلی که گفته بودم. این آقا پسر هم، مسعود پسر داییشه. ۱۷ ام دیماه تولدش با رهام یکیه. طبق معمول فقط عمو محمود با گذاشتن عکسش تو وبلاگ مشکلی نداشت. گوشه ای از مراسم.
-
یک سالگی
پنجشنبه 17 دیماه سال 1388 07:47
دنیا صدای گریه کودکی را شنید که امروز تنها بهانه برای خندیدن من است امروز را با هم لبخند میزنیم تولدت مبارک رهامم ۱۷ ام دیماه سال ۱۳۸۷ توی سرمای زمستون، سوار بر یه دونه برفی از اون بالا بالاهای آسمون، اومدی تو آغوش مامان سعیده و بابا مسعود. زندگی هممون رو تغییر دادی. ماهِ کوچولو
-
ایستادن
چهارشنبه 16 دیماه سال 1388 09:53
سلام دیشب رهام نفس لحظه ای موتورش رو رها کرد و ایستاد. خودش تعجب کرده بود و به پاهاش نیگاه می کرد. آخر هر ماه و شروع ماه بعد همیشه با یه پیشرفت بوده واقعا جالبه. دیشب رفتیم خونه مادرجون رهام (از اول محرم به خاطر دیسک کمرش استراحت مطلق بود، دیشب به لطف خدا دیدم رو پاهاش بدون تکیه گاه ایستاده و شامی مهیا کرده خیلی...
-
خاطره
سهشنبه 15 دیماه سال 1388 09:21
سلام دیروز با موافقت مسعود در مورد نگهداری رهام بهمراه دوستانم رفته بودم استخر، وقتی برگشتم خونه شده بود ..... اوه اوه دقیقا لحظه ورودم به خونه پدر و بچه سر قوطی سرلاک با انگشتا و صورت پر بودن. نمی دونم با نمک دون چی کار می کردن همش رو چپه کرده بودن رو فرشا. رهام موشی هم رفت سمتشون تا اونا رو از روی فرش لیس بزنه. دفعه...
-
خونه فرنیان
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 10:47
سلام اینها هم عکس رهام و فرنیان: اینم جیگر خودم فرنیان: به نظرتون تو این سطل دنبال چیه، موش کوچولو؟!!
-
شمارش معکوس
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 10:44
سلام خوبیم شما خوبین؟ شمارش معکوس تا تولد رهام جووون. آخر همین هفته می دونی که مادر جان وقت واکسنت هم هست. امیدوارم فقط تب نکنی. عمو محمودتم جمعه می ره تهران و یکشنبه هم پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرواز. حالا تا کی برگرده. پیش خودم قرار کردم حتما این دفعه دسته جمعی بریم پیشش. دو سالت که تموم شد. البته...
-
عکس آوردم
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 11:36
سلام امروز رو با چند عکس اومدم و توضیحات کوتاهش: این یه عکس از موش کردن رهام پسره این هم خواب رهام جوون بعد از ظهر عاشورا، پسرم خسته کوفته از عزاداری اومده اینجا شازده رو یه دو دقه با خاله سیمینش تنها گذاشتم تا با بابای بچه یه شامی بسازیم که اینجوری شد کل پارچ آب رو روی خودش خالی کرده لباسش رو که می بینین چی تو این...
-
محرمی
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 08:20
سلام واااااااااای چه تاسوعا عاشورایی داشتم با این نفس!!! محشر بود. دورش بگردم حسابی عزاداری کرد. سینه می زد خفن. منم تا یه هیئت می دیدم سریع رهام به بغل از ماشین می پریدم بیرون. اوه اوه اون موقع که جوش می آوردن این رهام نبودین ببینین چجوری دو دستی می کوبید به شکمش. باز هر جا واویلا واویلا می شنید ایشون هم وا وا می...
-
محرم
پنجشنبه 3 دیماه سال 1388 11:56
سلام به زودی با عکسای محرمی رهامم میام. کوچولوی مامان دندون پنجمش هم دراومد. راستی سالی جون باید بگم رهام در هر حال حاضر فقط آهنگ کلمات ساده رو ادا می کنه. دیشب هم ساعت 2.5 طبق معمول با چشمای نیمه باز خواستم وضعیتش رو چک کنم که یهو دیدم دو گوله ی سیاه داره نیگام می کنه، شازده بیدار شده بود. جونم واستون بگم تا ساعت 5...
-
شب یلدا
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 08:12
سلام به همه دوستان گل پسرم امروز صبح یکی از اولین های رهام جوون رخ داد و اینگونه بود که رهام واسه اولین دفعه در حال خواب رفت اداره (اداره رهام همون خونه مامانیشه). حتی وقتی لباس تنش می کردم همچنان خواب بود. راستی از شب یلدا بگم. یادتون گفتم ما شب یلدامونو ۵ شب قبل خونه خاله ام گرفتیم و رهام جوون فین فینی بود و...
-
شب چله
شنبه 28 آذرماه سال 1388 09:47
سلام دوستان اگه از حال ما جویایید همه خوبیم. 5شنبه غیبت کردم چون رهام کوچولو مشکوک به سرماخوردگی شده بود یعنی آب ریزش بینی و چشم داشت. مامانشم کنارش موند و مراقبتش کرد تا خوب خوب شد. الان هم مثل مامان و بابا رفته اداره (همون خونه مامانیش). از شب چله بگم که قرار بود خونه خاله من برگزار بشه اونم 5 شب زودتر (بخاطر ایام...
-
بی خوابم
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 09:57
سلام می خوام به یه چیزی اعتراف کنم. از دست این رهام. از چند ماه آخر بارداری تا حالا یادم نمیاد یه خواب درست حسابی کرده باشم. منظورم از درست حسابی یه خواب یه ساعت یا دو ساعت پیوسته است، نه بیشتر. امروز صبح که از بی خوابی حالت تهوع دارم. چرا نمی خوابی مامان جان! اینجوری خودتم غصه می خوری. خیلی خسته ام. کوفتم. انگار یه...
-
ابطال پست گذشته
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 08:47
سلام دوستام از همتون عذر می خوام که نگرانتون کردم. اوضاع خوبه. یه دو روزی افسرده شده بودم به لطف خدا الان خوبم. راستی عمو مجید واقعا فکر می کنی می تونی رهام رو نگه داری؟!!! از من که فقط یه ربع طاقت بیاری. اینقد فضولی یاد گرفته که واویلا می کنه. طفلک مامان بزرگش نمی دونم صبحا باهاش چه می کنه البته خوب لطف عموهاش و...