رهامٌ عشق است!

سلام  

رهام و کامیونش

نمی دونم چرا دیروز این بلاگ اسکای با من لج کرده بود  و بهم اجازه ورود نمی داد. 

یادم نیست چی می خواستم واست بزارم. 

خلاصه بگم. رهام جووون حسابی دندونت داره غصه ات می ده اونم وقت خواب. 

چند شب به خاطرت تا صبح بیدارم. مگه می تونم وقتی اونجوری سوزناک منو صدا می زنی چشمام رو روی ِ هم بزارم.  

خیلی چاق شدم می خوام روش زندگی رو تغییر بدم. خیلی وقت تصمیم گرفتم دوباره ورزش صبحگاهی رو شروع کنم. ولی تا می رم حاضر بشم بزنم بیرون بیدار می شی و شیر می خوای. اما امروز صبح هر چند کوتاه زدم بیرون.   الان هم حس خوبی دارم. فقط اگه مانتو و شال نبود و نسیم خنک صبحگاهی رو حس می کردم دیگه عالب بود.

بعد پیاده روی رفتم خونه بابابزرگ صبحونه ای خوردم و برگشتم خونه. تو هنوز خواب بودی و بابات لباس پوشیده بود تا دیگه راهی ِ اداره بشیم. صبحی دایی مهدی با خانومش و نازی خونه مامان بزرگ بودند. امروز قرار مامان بزرگ نازنین رو نگه داره. واسه همین شب رو اینجا خوابیدن تا صبح مجبور نباشن نازنین رو توی ِ خواب بیارن. 

دیروز به سفارش بابا مسعود دوباره رفتیم دکتر. چون توی ِ خواب خیلی سرفه می کنی و اذیت می شی. حسابی هم سرم غر زد که چون من بردمت پارک اینجوری شدی. دکتر هم گفت سرما نخوردی یه زمینه ویروسی هستش و از دندونات ناخوشی. به امید روزی که غــر زدناش تمام شه. ما که پوستمون کلفته تحمل می کنیم. رهام رو عشقه. یه لشکر عکس آوردم می زارم در ادامه مطلب:

 اینجا رهام و نازنین دنبال گوسفندها راه افتادن و بع بع می کنن. ۱۲ فروردین با دایی مهدی رفتیم خارج شهر ناهاری خوردیم و تفریحی. خیلی خوش گذشت.

 

 این عکس دو روز پیش هستش که با خاله سیمین و مهدیه و ریحانه زدیم پارک. به حساب اینکه مجلس خانومی ِ پیتزایی سفارش دادیم که یهو بابا مسعودت جلومون سبز شد و همه نقشه هامونو تغییر داد.

 

 تو این عکس در بالاترین ارتفاعات خونه خاله سیمین قرار داری. با ایمنی کامل.

 این عکس هم از شوکت آباد همون ۱۲ فروردین. کلی خاک بازی کردی و شیطنت. البته شیطنت هات به نازنین جوون نمی رسه. نازنین واقعا انرژی هسته ای داره.

 خوشحالم که از ارتفاع نمی ترسی.

 

نظرات 3 + ارسال نظر
یک زن سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 ق.ظ http://radepayeman.blogsky.com

این مردای خراسانی انگار همشون غرغرو هستن...
غصه نخور....منم مبتلام....اونم خفن.
اگه پیش هم بودیم با هم میرفتیم ورزش و کم میکردیم...منم دوست دارم برم اما تنهایی حال نمیده...
عکسای رهام هنوز باز نشده..الام میرم میبینم عزیزم.
مواظب خودت باش قربونت بشم.

اونم اردیبهشتیش

سحر سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:26 ب.ظ http://sf22761.blogsky.com

اون عکسش که تو کمد خونه خاله سیمینه یه دونه س
خیلی خندیدم وقتی دیدمش
چاقی هم عالمی داره سعیده جون که لاغرها درکش نمیکن

سالی سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:12 ب.ظ http://salijigmal.blogsky.com

سلام رهامه خاله...خوبی؟
قربون اخمت برم که اونقده شیرینه...
به مامان سعیده بگو بیاد به خاله سالی کمک کنه...آخه به تجربه مامانت نیاز دارم...مرسی قربوون چشات شم...دوست دارم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد