دغدغه

رهام لختی 

 

سلام سلام 

چطوری مامانی 

خوفی نفس؟ 

منم خوبم 

یه دغدغه دارم. یه پول کثیف! 

نمی زارم وارد زندگیم بشه. هواتو دارم مامانی. 

نون حلال خوردم نون حلالت هم میدم. 

یه پول گنده، که داره صاف میاد تو دستام.  البته الان چون تصمیمم رو گرفتم دیگه دغدغه نیست.

خوشحالم که این حس بد رو بهش دارم. خدا رو شکر هنوز وجدانم بیداره. 

دیروز صبح بعد از صبحونه مونده بودیم واسه گذران روز جمعه چه کنیم. زنگ زدیم خونه دایی مهدی که با هم بریم کوه. گفتن گرفتاریم. زنگ زدیم مامان بزرگ نبودن و دایی محمد گفت رفتن خونه دایی عباس ناهار هم می مونن. زنگ زدیم خونه مامانی، عمو امین بدجنس گفت می خوان برن روستا و نیستن. من هم به بابا مسعود پیشنهاد دادم که به دایی جواد زنگ بزنیم و واسه ناهار دعوتشون کنیم. اونم گفت می خوام ناهار از بیرون بخرم. منم گفتم کنسلش کن و بیا پیش ما. 

قبول کرد. بابامسعود بردت پارک منم ناهاری پختم ماه.  البته فرزانه سر سفره آبرومو برد. آخه این اولین ناهاری بود که عروس جدیدمون می خورد. گفت عمه خیلی پیشرفت کردی و غذاتون خوشمزه شده این یعنی من قبلا دست پختم ......

ساعت دوازده و نیم اومدن و ساعت ۲.۵ رفتن. اونا هم می خواستن برن خارج شهر. 

تو خونه موندیم و خوابی زدیم تو رگ. ساعت ۶ خاله حدیق من اومد دیدنمون. اونا که رفتن خاله حلیمه پیشمون موند. سوپت که حاضر شد و خوردی ماهم رفتیم پارک. آبنما فعال بود و حسابی پارک رو شلوغ و خوش آب و رنگ کرده بود. یه قری دادی و با سه چرخت کلی بازی کردی. 

از خاله حلیمه و شوهرش که جدا شدیم. گاز گرفتیم راهی خونه خاله سیمین شدیم. تولد سارا جووونم بود. کادویی که واسش گرفته بودم تو خونه گم کردم. دست خالی رفتیم و قولش رو بهش دادم. 

اونجا کلی با ریحانه و علی و دانیال (پسرعمه های ریحانه خاله) بازی کردی. 

یه کم که نه٬!! خشن بازی درآوردی و خسته شدی. برگشتنی هم تو ماشین خوابت برد....

نظرات 5 + ارسال نظر
سحر شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:11 ب.ظ http://sf22761.blogsky.com

ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
تو اوضاع رو حیه غم آلودی که داشتم فقط یه رهام لخت موسیخی که دستشو گذاشته رو زبونش میتونست باعث شه قهقهه بزنم
مرسی سعیده
خیلی جیگیری
هر جای دنیا که باشی عشقی

فداتشم

مامان عیسی شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:29 ب.ظ

وای وای
الهی که قربون این پسرک برم من(با لهجه شمالی بخوان) با اون تن لخت قشنگش و اون موهای فشنش و اون سرهمی قهوهای خوشگلش و خلاصه قد و بالاشو قربون ماشاالله ماشاالله
خدا حفظش کنه انشاالله
اون روز یه حاج آقایی تو تلویزیون میگفت از عربا یاد بگیرید از لفظ جلاله الله خیلی تو کاراتون و گفتارتون استفاده کنید
عیسی هم از ارتفاع نمی ترسه و تو ارتفاع حواسش خیلی جمعه گر چه هر چی بزرگ تر میشه سر به هوا تر میشه
عکس ها خیلی قشنگ بود
راستی برای اون پوله گنده کثیف که نگذاشتی بیاد تو زندگینت خوشحالم
میبوسموتن

ممنونم
منم خوشحالم که قبول نکردم

سحر شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:00 ب.ظ http://sf22761.blogsky.com

اعتراف میکنم یه طومارم که مینوشتی هر یه کلمه که میخوندم یه بار عکس رهام لختو رو دید میزدم و غش میکردم از خنده فلذا خیلی نفهمیدم چی نوشتی اما اونجایی که رسیدم به اینکه جلو عروس کنف شدی دیگه ریسه رفتم.... خوب عمه جون یه کم آشپزی یاد بگیر که اینجوری آبرومونو جلو عروس نبری
بابت اون پول کثیف هم باید بگم هر چی میکشیم ازین وجدان بیدار میکشیم
عکس رهامو پرینت رنگیگرفتم زدم رو دیوار کناریم کنار عکس حسین
ای ووولا که رهام نفس یه دونه باشه

مرسی گلم
از لطفت خیلی ممنونم
توئه حسود که نمی زاری عکس حسین نفس رو ببینیم.

xxx دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ب.ظ

چرا پول کثیف؟ مگه پیشنهادی داشتین ای ول به وجدان از کار افتادت بیدارم شد؟

دوباره قابل توجه شما نخودی ها
حالا وجدان من تو این سن بیدار شد
تو سعی کن زودتر بیدارش کنی

xxx سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:38 ق.ظ

چرا عصبانی میشی؟من نخودی نیسم اعصابتو راحت بگیر حرص نخور واست خوب نیست فدااااااااااااااااااااااااااااااااات

اعصابم از چیز دیگه ای سفت شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد