ارشد

سلام مامانم

امروز به اصرار بابا مسعود رفتم کنکور ارشد.

همونجوری که پیش بینی می کردم گند زدم.

الان بابا رفته تا در اولین کلاس اولین ترم ارشدش شرکت کنه.

واسش آرزوی موفقیت دارم. امیدوارم با معدل خوب ارشدش رو بگیره.

تو هم که گلم در حال حاضر بعد از کلی شیطنت خوابی.

خوابهای ناز ببینی ستاره کوچولوی مامان.

تعطیلات

سلام گلم 

این یادداشت مالِ بیست و ششم بهمن ماهه. رو کاغذ نوشتم تا واست به اینجا منتقل کنم: Computer

الان که دارم واست می نویسم ساعت نه صبحٍ و تو کنارم خوابی. یه پتوی سبز ِ نازک هم روت انداختم. هر چی نیگات می کنم سیر نمی شم. بابا داره شیر آب دستشویی رو درست می کنه منم حرص می خورم بخاطر سرو صداهاش. داری وول می زنی تقصیر بینیته که کیپ شده.

چند روزه لوله تفنگی شدید آبریزش بینی داری. دیشب با بابا بردیمت دکتر مقری، اونم واست دارو داد البته گفت بخاطر دندون درآوردنته.

شکر خدا تب نداری. فقط آبریزش و 4-5 عطسه است. انگار شیر می خوای! چشم شیرینم

.

.

.

دوباره خوابت برد. بابا صبح با مامانیت قرار کرد ظهر بریم خونه شون جوجه پزون راه بندازیم. امروز پنجمین روز تعطیله. فردا باید برم اداره، داشتم فکر می کردم چه خوب بود تمام روز رو کنارت می بودم. مدتی ٍ کتابی رو که واست می خونم به دقت نیگاه می کنی و خودتم به زبون خودت می خونیش. خوشحالم به کتاب علاقه نشون می دی امیدوارم موقت نباشه.

کتاب مادیبا و میوه هات رو که خیلی دوست داشتی رو پاره پاره کردی.

ولی خوب شعرهاش رو حفظ دارم واست می خونم ولی شکل میوه هاش خیلی فانتزی و غیرواقعی بود قابل شناسایی نبود.

الان کتاب نی نی یه عروسک داره رو دست گرفتم. صفحه ای که نی نی حباب فوت می کنه رو خیلی دوست داری، تو هم لبات رو غنچه می کنی و می خوای حباب هاشو فوت کنی.

قربونه نفسات برم. بزار از پیشرفتهات بگم.

قبلاً  گفته بودم که راه رفتن رو تمرین می کنی. دور زدن رو هم یادگرفتی. در حال حاضر سعی می کنی به تنهایی و بدون تکیه گاه بلند شی. تا میوفتی زمین واسه خودت دست می زنی و به ماهم  می فهمونی که تشویقت کنیم. کم کم داره جلو بخاری گرمت می شه بزار کمش کنم.

می خوام برم صبحونه بخورم تا بیدار که بشی بریم خونه مامانیت. 

رهام

حالا بذار از چند روز تعطیلیه گذشته واست بگم.

پنج شنبه رو تو خونه گذروندیم مامانیتم عصری اومد دیدنت تا به ما بگه شب واسه شام منتظرشون نباشیم. ظهر جمعه مامانی رو ناهار دعوت کردیم حسابی خوش گذشت. شبش هم رفتیم خونه بابابزرگ، که دایی جواد و دایی عباس اونجا بودن. کلی با مسعود دایی بازی کردی جالب اینکه خودت به تنهایی از جات بلند می شدی و به راه رفتنت ادامه می دادی (البته دیگه تکرار نشد).

شامی خوردیم و اومدیم خونه لالا. ظهر شنبه هم رفتیم خونه مامانیت ناهار موندیم و شب برگشتیم خونه.

منتظر شدیم تا بابابزرگ با مامان بزرگ و دایی محمد واسه شام بیان پیشمون. کلی با بابابزرگ بازی کردی تا منو مامان بزرگ شام رو آماده کنیم.

یکشنبه من مرخصی نداشتم، بابا مرخصی گرفته بود خواست منم نرم اداره.

صبح یکشنبه شد و من نرفتم هنوز نیم ساعت نگذشته بود که از ادارة بابا فراخوانیش کردند.

من و تو موندیم خونه و اون رفت.

منم زنگ زدم خاله و مامان بزرگ رو کشوندم خونمون.

ظهر هم مامان بزرگ رفت خونه اش ولی خاله سیمین رو واسه ناهار نیگه داشتم.

موضوع جالب اینکه:

بعد از ناهار جعبه جواهراتم رو گذاشتم جلوت، تو شلوغی یک لنگ گوشواره ام گم شد. حاضرت کردم پا شدیم رفتیم دکتر. از اونجا هم بردیمت خونه مامانیت. بساط پیتزا پزون براه بود، موندیم.

عمو علی ِ بابا هم اومد. پیتزا مون و عموها خوب شد ولی پیتزای بابات که پنیرش زیاد شده بود خوب نبود.

شب که اومدیم خونه اول پوشکت رو درآوردم حدس بزن چی دیدم!!؟!!؟...

گوشواره ام چسبیده بود اونجا....

طبق تحقیقاتم گوشواره توی لباست گیر کرده بود و بعد افتاده تو پوشکت. اذیت نشده بودی چون جاش قرمز نبود. 

راستی از قلم نیوفته دیروز ظهر دوباره رفتیم جوجه پزون خونه مامانی. (چاره ای نیست مادر جان باید این چند روز تعطیلی رو همینجوری بگذرونیم دیگه)دیشب هم دایی مهدی و دایی جواد اومدن خونمون. حسابی با نازنین سر اسباب بازیها جنگیدین. خسیس هم که هستی مامان جان. نازنین آدم آهنیتو کوبید زمین. خلاصه اینکه کلی خشونت دیدم. قبلا نازنین بدو بدو اینور و انور می رفت تو فقط چهار دست و پا می رفتی و بهش نمی رسیدی الان دیگه حسابی حریفش می شی. 

بدجور سرماخوردم فاجعه تر اینکه فردا کنکور ارشد دارم. با این آبریزش ِ بینیم چی کار کنم و اطلاعات صفر!!!!Begging
قابل توجه اونایی که فکر می کنم من بیکارم این وبلاگ رو زدم. باید بگم این کار جزو واجبات روزانه من شده اگه سیستم واسه آپ پیدا نکنم حتما از طریق موبایلم این کارو می کنم. یک ربع هم بیشتر وقتمو نمی گیره در حالیکه در آینده مجموعه ارزشمندی واسه رهامم خواهم گذاشت.

رخصت

سلام دوستای گلم 

من رفتم.

می خوام با یه سورپرایز برگردم. 

فقط فراموشمون نکنید. 

قول می دم زود بیام.   

یادآوری: اگه فراموش کردین خودمو رهام دو تایی میایم و وبلاگهای همتونو خط خطی می کنیم.