بوستان موزه

سلام رهامم 

سلام نفسم  

قربون اون چشمای گردت. 

دیروز عصری با بابات خوابیده بودی منم تو آشپزخونه کیک درست می کردم از این فر لعنتی هم دو جای دستم سوخت. مهم نیست عوضش خوب کیکی شد. بابات که یهو رفت بیرون. اومدم پیشت که صدای زنگ شد. مامان بزرگت بود. با صدای زنگش بیدار شدی. هم تو از دیدنش خوشحال شدی و هم اون. کمکم کرد خونمو مرتب کردم شب که شد رفت خونش. ما هم خوشگل کردیم رفتیم پارک. کلی مکاشفه کردی. اینا هم عکساش.

roham

  

از اونجا رفتیم واست دو تا لگن توالت گرفتم یکی واسه خونه مامانی یکی هم خونه خودمون. بعد رفتیم خونه دایی مهدی. اونجا نازنین اذیتت می کرد.

رهام

نمی ذاشت هیچ وسیله ای رو برداری و بازی کنی. دنبالت می کرد و هلت می داد. خلاصه ترجیح دادیم برگردیم خونه. هم اونا به بقیه مهموناشون برسن هم تو عصبی نشی.

رهام

 وقتی رسیدیم خونه دستات رو شستم کمی بازی کردی و ما هم شام خوردیم. بعد تو شیر خوردی و خوابت گرفت. همینطوری بغلم نیگهت داشتم دلم نمیومد بزارمت روی تشکت. کلی بوسیدمت و نهایت گذاشتمت تا آروم بخوابی.

رهام

 

rohham

 

من امروز حسابی داغونم، حسابی......

نظرات 8 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ق.ظ http://http

سلام مامان رهام خوبی ؟ خسته نباشید عزیزم هروقت فرصتی بشه سری به وبلاگت می زنم .معصومه هم سلامتو می رسونه .

قربانت فاطمه

سلام فاطمه جووووووووووونم
سلام نفسم
خوبی؟ معصومه خوبه؟
حال اومدم کامنتت رو دیدم.
بازم بیای هاااا

مامان عیسی یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ب.ظ

سلام
خوبی ؟ چی شده / چرا داغونی ؟ خدا نکنه داغون باشی
مگه میشه آدم نفسی مثل رهام داشته باشه و داغونم بشه
عکساش خیلی ماه شده
این لباسش را دوست دارم
من برای عیسی لگن نگرفتم به نظرت بدون لگن نمیتونه تمرین جیش کردن بکنه ؟

خوب کردی نگرفتی
اینکه فقط باهاش مسخره بازی می کنه

یک زن یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ب.ظ

روزای خوبی رو داری سپری میکنی..
قشنگن...سراسر احساس...گاهی همراه با خسته گی های جسمی که گذراست.
همیشه خوش باشی.

درست می گی مهربونم

سحر یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:58 ب.ظ http://sf22761.blogsky.com

شاید حالا بتونم بگم چرا عکس حسین رو نمیذارم تو وبلاگ.
تو وبلاگ من همیشه غم و غصه هامه که جریان داره. سختی ها رنج ها نگرانیها
اونجا محل درد و دل یه زنه وقتایی که حالش مثل حال الان توست
دلم نمیخواد حسین اونجا باشه
بهتره بگم دلم نمیاد

کاش وبلاگ مال رهام نبود تا میشد ازت بپرسم چی شده که دپرسی
هرچند دارم از فضولی میمیرم. به هر حال امیدوارم زود زود بشی همون سعیده نفس خودمون
به قول مامانم شاید گاهی هر چجی میری برسی به قفل مهم نیست چون همه کلیدها دست خداست
میبوسمت

سحر یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:59 ب.ظ http://sf22761.blogsky.com

ضمنا خیلی قشنگ داره حوضچه رو دید میزنه. مردم از خنده
در آینده خوب دختربازی میشه
ای وووووولا یه دونه باشی رهام

میام واست می گم

مهرداد دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:52 ق.ظ http://manam-minevisam.blogsky.com

چرا داغونید؟؟؟؟

راستی اکتشافات رهام چی بود؟؟؟؟ چیز جدیدی کشفید؟؟؟ احتمالا اونجا که تو حوض (حوض دیگه؟؟؟) داشت نگاه میکرد نصل جدید از ماهی های خاویاری رو کشف کرد... نه؟؟؟

نه خوب
واسه اولین دفعه آورده بودیمش اینجا جدید بود دیگه

[ بدون نام ] شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ب.ظ

منظورتون از گوربابای فلانی کی بود؟میشه توضیح بدید؟

مطمئنا اگه می خواستم توضیح بدم همونجا بهش اشاره می کردم

[ بدون نام ] چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ب.ظ

جرات گفتنش پس نداشتی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد