۸۸.۰۸.۲۳

سلام 

دیروز سومین سالگرد جشن ازدواج من و مسعود جون بود. چه سه سالی بود بعضی روزهاشو دوست دارم تو ذهنم مرور کنم ولی بعضیشو نه، بهیچ وجه

یکی از قشنگاش موتور سواریمون بود با موتور تریل تو کوه ها چه صفایی داشت. خدا می دونه چند بار این مسعود منو پرت زمین کرده. ولی هنوز خندم می گیره.  

چه لجبازیها!!

چه ایثارها!!

چه اشکا!!

چه خنده ها!!

ای روزگار. فقط از خدا سلامتی عزیزانم رو می خوام. یه آرزو بیشتر نیست ها ولی خیلی گندست. همه توش جا می شن. 

الان دیگه تفریحاتمون تغییر کرده همه چیز در رهام خلاصه می شه. زمستون رو سر کنیم رهامم بزرگتر بشه دوباره راه میوفتیم. راستی یه خبر خوب دیشب عمو محمود بچم از ایالات خارجه اومده. همه خوشحالیم. اون هنوز رهام رو ندیده البته وبلاگش رو دنبال می کرد ولی خودش رو لمس نکرده. 

به نظرت عکس العملش چه خواهد بود؟!!! 

. 

.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد