روایت بندگی

 مامان نویس شماره ۱

وقتی اینو خوندم خیلی شرمنده شدم دوست دارم شماها هم بخونید، از وبلاگ یه دوست:

بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است. 

خدایا !خسته ام!نمی توانم. 

بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان. 

خدایا! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم. 

بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان 

خدایا سه رکعت زیاد است 

بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان 

خدایا !امروز خیلی خسته ام!آیا راه دیگری ندارد؟ 

بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله   

خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد! 

بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله 

خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم 

بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم.
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد 

 ملائکه ی من! ببینید من انقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده، او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده   

خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم، اما باز خوابید   

ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست   

پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود، اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است 

  ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد  

 خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟ 

  او جز من کسی را ندارد...شاید توبه کرد..  

aftab.ir(بخش بحث و گفتگو داستان های کوتاه) 

واااای به من روسیاه 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد