-
سلام دوستان
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 11:31
سلام سلام به همه دوستای رهامم ببخشید که یه مدت غیبت داشتم. هم تو خونه سرم شلوغ بود هم محل کارم. البته یه حمله سرماخوردگی منو و مسعود و رامک جون رو دچار کرد ولی خب کانون حمله من بودم که با دو تا ۱.۲۰۰.۰۰۰ رفع شد. در حال حاضر همه خوبیم فقط این رامک بینیش هنوز برق می زنه . (دکتر گفت چیزی نیست) این عکس رهام قبل از افطاری...
-
گرفتارم
شنبه 21 شهریورماه سال 1388 09:47
سلام همچین همچین گرفتارم . به زودی با عکسای نفسم بر می گردم .
-
ای بازیگوش!
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1388 09:53
سلام دو روز دیگه مونده. نمی دونین چقدر رهام بازیگوش شده . آروم و قرار نداره. اون گوشهای بامزه اشم شیطنتهاش بیشتر نشون می ده . راستی هوا چه زود سرد شد من هنوز خیلی نقشه ها واسه رهام داشتم. لباسای بهاریش دیگه باید جمع کنم، هنوز چند تاشونو استفاده نکرده . این عکسا از نازنین نفسم و رهام جوونم با صورت های نشسته : فضولی یاد...
-
شش روز دیگه
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1388 12:20
سلام فقط شش روز دیگه باقی مونده تا جشن پایان هشت ماهگی و ورودش رو به نه ماهگی بگیریم . خیلی حسّ قشنگیه . می خوام پیشرفتهای رهام رو یه مروری کنم: پنج ماهگی تونست بشینه. غلت کامل بزنه. اوج پیشرفتش هفت ماهگیش بود. خزیدن هاش. بــَرق گفتنش. لیوان بدست گرفتن. از همه مهم تر اینکه منو می شناسه و می پره بغلم . دست دستی کردن....
-
یه نفس راحت
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1388 10:28
سلام همونی شد که دکتر خودش تشخیص داده بود. یه سرماخوردگی ویروسی که سه شبانه روز تب می کنه و در پایان بدنش پر از دونه های ریز ِ قرمز می شه. خدا رو شکر تموم شد هر چند رهامم حسابی آب شده ولی خب جای شکرش باقیه می تونست بدتر از این پیش بیاد . تو این عکس واضحه که رهام چقدر کوچولو شده، گودیِ زیر چشماش رو ببینید : این هم رهام...
-
سرماخوردگی
شنبه 7 شهریورماه سال 1388 08:44
سلام رهامم مریض شده، سه روزه که تبش قطع نمی شه . یه دکتر می گه فقط سرماخوردگی ویروسی داره و خبری از دندوناش نیست یه دکتر می گه عفونت گلو داره و دندوناش اذیتش می کنه !!! ای کاش پزشکی می خوندم بدرد بچّـم می خوردم . تا بغلش می کنم سرش رو میذاره رو شونم . حوصله رؤرؤکشم نداره. دیروز از غصه رفتم خونه مامان بزرگش شکر خدا...
-
کـــُمـــَــــــــک
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1388 10:09
سلام دیگه نوبت رهام شده تا واسه دندوناش بی تابی کنه. بچّم گناه داره. از تو خواب با جیــــغ بیدار می شه همش گریه می کنه (این وقایع مربوط به خواب شبانه است). دیشب به هر دری زدیم تا بتونیم بخوابونیمش نشد . کلی تو خیابونا گشتیم از ترفند پتو استفاده کردیم هنر حموم کردن رو بکار بستیم ولی آروم نمی شد. دوباره به اون حسّ رسیدم...
-
قهقهه رهام
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 10:33
سلام امروز چند عکس از قهقهه های رامک وقت بازی با مامان بزرگش رو آوردم. هنوز صداش تو گوشم ِ الهی قربون اون پنجه ها برم من مااااااااااااادر جان. داری وبلاگت رو می نویسی!!؟؟ چشمات درد نگیره نفسم.
-
این پست تقدیم به عمو محمود
سهشنبه 3 شهریورماه سال 1388 09:51
سلام محمود جان (عموی رهام که ازش دور ِ) این دفعه اومدم فقط واسه تو عکس بزارم راستش خیلی سختِ هر روز آپدیت کنم. تو این عکس پاهای رهام رو ببین (پر از خاک) ، نمی دونی چه لذتی می بره وقتی روی موزاییکها با سرعت نور می چرخه! نیگاش کن خدا نکنه جایی آب ببینه همچین می چسبه که جدا کردنش با کلی حیله و کلک همراست. این عکس مال...
-
بای بای
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 10:55
سلام دوباره اومدم و دوباره می خوام از رهام بگم. خدا رو صد هزار مرتبه شکر که این نفس رو به ما داد. باور نمی کنم با یه لبخند، دنیا رو واسم بهشت می کنه و با یه گریه جهنم. دیگه هیچی رو واسه خودم نمی بینم این وروجک خودشو تو همه علاقمندیهام دخالت داده. الهی قربونت برم آخه این دندونا دارن با تو چی کار می کنن؟ ببین خودتو چقدر...
-
رهام پیشرفت می کند!
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1388 08:45
سلام وقت خوش! رهام دیگه در اوج شیرین کاریش به سر می بره. قــِر کمرش، دست زدناش، سَر سَر کردنش و.... البته پیش بینی می شه که به زودی اینقد فضول بشه که دیگه کسی به کاراش نخنده . فکر کنم هر وقت برم دنبالش گوشش به یه جای خونه بابابزرگش میخ زده باشن . راستی نمی دونم کجایه کارمون اشتباه بوده که بچّم وقتی می خواد دست بزنه به...
-
بازگشت
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1388 09:00
سلام دیروز شوهر جان صحیح و سلامت با کلّـــــــــی سوغاتی به آغوش خانواده بازگشت. والّا من که ازش انتظار نداشتم سلامتیش واسم مهم بود. خب خدا رو شکر دیروز ساعت ۶.۵ رامک رو خوابوندیم نفس جان هم کم نیاورد دیگه بیدار نشد ت.....ا ساعت ۳.۵ ، بیچارمون کرد آقا سرشار از انرژی بیدار شده من و باباشم با چشمای خسته و پف کرده . سرش...
-
عکس پرپر
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1388 08:33
سلام ناراحتم واقعاْ ناراحتم شانس ما رو باش همه عکسای پسرم پریده. دیگه هیچ کس رو دوست ندارم . تو ذوقم می خوره خُـــــــــب!!! وقتی می بینین بچه خیل وُول می زنه و کلی کار تویه آشپزخونه دارین این روش خوبیه ! باور کن اگه تو هم بخاطر دندونات یه همچین بوق گنده ای می کوبیدی تو دهنت قیافه ات همینجوری می شد: گناه داره بچّم....
-
هـِن هــِن
سهشنبه 27 مردادماه سال 1388 11:10
سلام هااااااااااااای (خمیازه) ، دیشب این رامک منو تا صبح بیدار داشت. حسابی حالمو گرفت. باز خدا رو شکر صبحی تونستم بیام سر ِکار. تا حالا اینجوری عکس گرفتین! (داخل ساک) اینم عکس رامک در پارک : یه یادآوری: آرزو کن، بطلب، ایمان داشته باش، دریافت کن.
-
تجربه
یکشنبه 25 مردادماه سال 1388 09:34
سلام صبح زیبا و عسلیتون بخیر! من و رهام داریم روزهای سختی رو تجربه می کنیم. روزهایی بدون حضور مسعود. دیگه کسی نیست رهام رو اینقدر با ماشین دور بده تا خوابش ببره. بعد از ۱۰ ماه دوباره مجبورم پشت فرمون بشینم، چند تا مورچه رو بکشم معلوم نیست . دیگه کسی نیست اون سر پتو رو بگیره تا رهام توش بخوابه باید هم بخندین دندوناش...
-
بَ...ق
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1388 10:10
سلام دوستان نمی دونین تو این مدت چه غصه ای خوردم. اَمان از وسواس . بچه نازنین این آزمایش اون آزمایش. نتیجــــــــــه : موردی نیست حالش خوبه . هـِـــــــی روزگار!!! و امّا حکایت عنوان این یادداشت از این قراره که رهام جوووون اوّلین چیزی رو که با اسمش یاد گرفته اعلام کرد اونم برق . مدام نگاهش به بالاست تا یه نوری ببینه و...
-
پهلوون مامان
سهشنبه 20 مردادماه سال 1388 12:09
سلام الان از پیش رهامم میام با مامان بزرگش رفته بود آزمایش خون. می گفتن خانومی که ازش خون گرفته کارش خیلی خووووب بود. تا رفتم پیش رهام تو بغلم گرفت خوابید . نمی دونید چقدر خوشحال شدم که اذیت نشده. حالا منتظر جواب آزمایشش هستم، می دونم که سربلند می شه. یه یادآوری: برای اداره کردن خودت از سرت استفاده کن و برای اداره...
-
حالم بدِ
سهشنبه 20 مردادماه سال 1388 09:01
سلام امروز خیلی حالم گرفته است دیشب دوباره رهام رو بردیم دکتر، این دفعه یه دکتر جدید. بهش گفتیم که رشد وزنیش کمه اونم تأیید کرد. گفت رشد تکاملیش خوبه امّا با توجه به وزن زمان تولدش در حال حاضر زیر منحنی سلامتشه . واسش یه سری کامل آزمایشات نوشت. یه آزمایش خون هم داره ُ، خد ااااا ااااا ااااا ااا اااا اااا اااا ..... هر...
-
چهره واقعی رهام
یکشنبه 18 مردادماه سال 1388 08:46
سلام رهامی داره کم کم چهره واقعیشو نشون می ده . البته قابل پیش بینی بود که خیلی کنجکاو و فضول می شه. بالاخره رسماً استفاده از کالسکه رو آغاز کرد، واسه ما هم بهتر شد. هر چند باید 4 چشمی مراقبش باشیم چون از هر درزی که بتونه می خواد خودشو بندازه بیرون. چند شب پیش تویه پارک یه دختر کوچولو اومد جلوی کالسکه رهام تا باهاش...
-
امان از درد جدایی ...
شنبه 17 مردادماه سال 1388 08:50
سلام رهام جونم دیگه ۶ ماهه شده هم غصه واکسن شش ماهگیشو دارم هم جدا شدن ازش و رفتن سرکار . روز هفدهم تیر ماه فرا رسید با مامان بزرگش و بابایش رفتیم واسه واکسن زدن. آقاهه اصلاْ حواسش نبود تو دلمون چی می گذره با خیال راحت اولین سوزنو فرو کرد جیغ رهام رفت فضا! دوّمی رو فرو کرد اوضاع بدتر شد همینطور که با دوستش تعریف می...
-
رهام فقیر
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1388 13:13
سلام دلم می خواد هر چه زودتر از هفت ماهگیش بگم اما خب اجباراْ ترتیب رو رعایت می کنم. رهام ۵ ماهه حالا دیگه غذای کمکی می خوره آخه من باید سر ۶ ماه برم سرکار واسه همین باید وابستگیش به شیر من کمتر بشه. دکترش می گه وزنش نسبت به وزن تولدش پایینه به من گفت رهام فقر آهن داره که اینقدر رنگش پریده است(یعنی بچّم فقیره !!!)....
-
رهام دختر
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1388 08:57
سلام روزها گذشتند تا رهام رو سه ماهه کردند فکر کردن به واکسن ۴ ماهگیش اشکمو در می آورد. ولی چاره ای نبود همه مامانا باید شاهد فرو رفتن اون سوزنای گنده رو تن گلاشون باشن. یه عکس از رهام دختر واستون گذاشتم دست هنر خاله سیمین شه . این عکس رو هم خاله حلیمه (دوست مامان) گرفته. ژست مریم مقدس رو داشته باشین . الهی فداش بشم....
-
زندگی جاریست ...
دوشنبه 12 مردادماه سال 1388 09:19
سلامی دوباره رهامم بزرگتر شد ۴۰ روز اول زندگیش واسه هر دومون سخت بود ولی اوضاع روز به روز بهتر می شد دیگه دوست نداشتم بخوابم فقط می خواستم نیگاش کنم . لحظه به لحظه خدا رو شکر می کردم واقعاْ باور نکردنی بود. من مامان شده بودم و نگهبان یه فرشته کوچولو. چشماش مثل یه جوجه کوچولو می درخشید بدون هیچ صحبتی ولی همون نگاه آدمو...
-
قشنگ ترین روز
یکشنبه 11 مردادماه سال 1388 10:29
سلام باید اول رهام رو بهتون معرفی کنم. نفسم در هفده ام دیماه ۱۳۸۷ با وزن ۳.۸۰۰ و قد ۵۳.۵ اذان ظهر بدنیا اومد و من و مسعود به شیرین ترین لحظه بعد از ۹ ماه انتظار رسیدیم. رهام دنیای ما شد و صدایه قلبش دلنوازترین صدا. با تمام وجود از خدا متشکریم که ما رو لایق این نعمت دونست. یه یادآوری: همیشه برای گلی خاک باش که اگر به...
-
سلام
شنبه 10 مردادماه سال 1388 12:47
سلام به همه دوستان عزیز از امروز تصمیم دارم در مورد رهام نفس اینجا یادداشتهایی بزارم. پس برمی گردم... یه یادآوری: بهترین انتقام ها فراموش کردن و بخشیدن است.