-
جهنمی زیر پایم می جوشد!
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1388 09:40
سلام حالم خوب نیست این جمله از سرم نمی ره: من مادرم! جهنمی زیر پایم می جوشد. دنبال جایی می گردم که ندارم، حتی تو وبلاگم!! باید فراموش کنم هرچند موقتاً این عکسا از دیشبِ رهام و عمو محمودش که حسابی بهم حال می دن. نمی دونم عموش که بره می خواد چیکار کنه. تا بعد
-
بازم بدون شرح!
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 08:43
-
بدون شرح!
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 09:04
-
فردا رهام وارد ۱۲ ماهگی می شه!
دوشنبه 16 آذرماه سال 1388 11:22
سلام دوستان رهام جوووون به لطف خدا داره به یکسالگی نزدیک می شه. مامان جونشم دغدغه هاش واسه تولدش شروع شده. کادو چی باشه چی بپوشه کی رو دعوت کنه پذیرایی چی باشه و ....؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دوست دارم این دغدغه ها رو. می دونم یعنی واسم قابل پیش بینیه اینکه هر چی تدارک ببینم و بخوام اتفاق نمیفته. تا یادم نرفته از هنرهای این ۱۱ ماهگیت...
-
موشی موشی
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 08:22
سلام با کلی عکس موش موشی برگشتم. پس دیگه هیچی نمی گم فقط نیگا کنین. قربون اون زانوهات که قرمز شدند عسل من. اوه اوه داری حرص می خوری ها! چی می خواستی که به دستت نرسیده هان؟ تو ناز نکنی کی ناز کنه؟!! آخر خوشی! مگه دستم به دایی بعثت نرسه، باز چی تو بینی پسرم کرده؟ بازم بیحرف نیومدم. راستی تا یادم نرفته یه شکایت ازت بکنم....
-
عمو محمود اومده
شنبه 30 آبانماه سال 1388 13:35
دستاوردهای رهام جان در ماه یازدهم زندگیش: چشمک می زنه وقتی یخواد خیلی دیگه تحویلت بگیره چشماشو یه مدت بیشتر می بنده بعد باز می کنه. صدای گوسفند رو یاد گرفته صدای هاپو رو یاد گرفته میو میو بلد شده دست زدنش کامل تر و قوی تر شده کلید رو می زنه و لامپ رو روشن و خاموش می کنه واسه باز کردن در، چشش دنبال دستگیره است شونه رو...
-
رهام لالا
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1388 08:23
سلام اینم مجموعه کوچولویی از رهام لالا ها: تا بعد
-
یاد ایام می کنیم
شنبه 23 آبانماه سال 1388 09:07
سلام امروز هوس کردم از چند ماه گذشته یه یادی بکنم. این عکس مربوط به چند روزه گی رهام نفسه: این عکس و پایینی از ۵ ماهگیشه، تپل تر که بود بچم! ای جووووووووونم. دو ماه دیگه مامانی تا جشنت مونده.
-
اوضاع خوبه
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 13:14
سلام همین قدر رو بگم که خدا رو شکر اوضاع هممون خوبه. رهام خوب، مامان خوب، بابا خوب. حالت تهوع رهام زیاد طول نکشید منم بعدش یه کم بهم ریختم ولی خب زیاد طول نکشید. در حال حاضر تصمیم دارم یه آلبوم توپ از عکسای دیجیتالی رهام نفس تنظیم کنم. تا اطلاع ثانوی نمی تونم وبلاگ رو آپ کنم چون فلش عکسای رهام تو کیف خاله اش مونده عکس...
-
ورود نفس به یازده ماهگی
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 08:37
سلام بازم رهام استفراغی شده. از صبح جمعه. به جز شیر مامان و یه کمی فرنی هیچی نمی خوره. امروز صبح هم خیلی مودبانه نشسته بودیم تو ماشین تا بریم رهام رو تحویل مامانیش بدیم و بعد هم راهی اداره بشیم. یهو آقا رهام هر چی تو یه ساعت قبل خورده بود بالا آورد اونم در حالیکه بغل من بود. حالا در به در دنبال لباس!؟! هیچی دیگه به...
-
سپاس
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 09:02
سلام دوستام خیلی خوشحالم. رهام نفسم هر روز واسم یه هدیه داره. آدم وقتی به چهره این نفسها نیگاه می کنه دلش یهو از ذوق و هیجان می ریزه. رهام خیلی دوست دارم مامانی. گاهی وقتا این لحظه ها رو باور نمی کنم. امیدوارم همه این روزها رو تجربه کنن. خدایا شکرت
-
اولین کلمات
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 08:56
سلام یه پیشرفت! از دیروز چند کلمه رو از دهن رهام نفس شنیدم. نی نی: نی نَ توتو (پرنده جات): تو تِ مامان: مامَن فکر کنیــــــــــــــــــــــــــــــــد، یه مامان می تونه چه آرزویی داشته باشه!؟ الان دیگه حسابی از سر و کولم بالا می ره. نمی دونین نخود، وقتی روی دو زانو می شینه چقدر بانمک می شه آخه خیلی...
-
فندقیه مامان
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 11:16
سلام دوستان خوبیـــــــــــــــــد؟ خوبیـــــــــــــــــــــــــم. از رهام نفس بگم که مدتیه روی دو زانوش می شینه و اولین تمریناتش رو جهت ایستادن انجام می ده. زبونش رو جدیداً در میاره مثل یه فندق ِ قرمز. مامانیش داره روی پی پی کردنش کار می کنه. منم دارم چشم چشم دو ابرو یادش می دم. بابابزرگ .. بابا.. خلاصه همه مشغولیم....
-
به خیر گذشت
پنجشنبه 7 آبانماه سال 1388 08:24
سلام امروز صبح نزدیک بود یه حادثه وحشتناک رخ بده . این رهام نفس بیدار شده بود قاطی اسباب بازیهاش یه پونز بود که میزاره تو دهنش، باباش هم می پره و درش میاره. وقتی پونز رو دیدم . . . اصلا نمی تونم وحشت اون لحظه رو توصیف کنم . قربونه خدا برم که مثل همیشه ما رو نجات داد. اینم قیافه من بعد این قضیه. مامان: آخه چقدر بگم...
-
مامان نویس
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 12:44
سلام دوستان یه بخش جدید به وبلاگ رهام نفس اضافه شده به اسم: مامان نویس ها قصد دارم یه سری یادآوریهایی رو اونجا بذارم، کمی جدا از دنیای زیبای قندیم. دوست داشتین سمت چپ لینکش رو گذاشتم.
-
استرلیزه شدند!!
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 13:47
سلام می خوام به یه چیزی اعتراف کنم. جاتون خالی تصمیم گرفتم اسباب بازی های کوچیک رهام رو استرلیزه کنم (پیرو برفکی شدن دهنش). همشون رو ریختم تویه قابلمه تا ۲۰ دقیقه بجوشن. تو این فاصله کارهای دیگه مو انجام می دادم بعد رفتم سراغشون تقریبا از همگی یه خمیر رنگی باقی مونده بود. بعضی شون هیچی ولی یه چند دونه ای بینشون بود که...
-
کامیون سوار!!
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 08:21
سلام به نظرتون می تونه راننده کامیون بشه؟! رهام نفس بازم در لباس کودکی ِ بابا مسعود تا بعد
-
کجا برف میاد!!!
شنبه 2 آبانماه سال 1388 11:01
سلام دوستانم آخرین خبر از این رهام نفس: بینیش برق می زنه و دهنش برفکیه (البته خفیفه) و از نیستات استفاده می کنم. ولی هیچی از شیطنتهاش کم نشده خدا رو شکر خوبیم و آرزوی خوبی ِ شما رو هم داریم . قدری نگران علی آقا هستم که امیدوارم خیر باشه.
-
ایشالا دومادی ِ رهام
سهشنبه 28 مهرماه سال 1388 12:34
سلام ببخشید دیر شد آخه سیستمم خراب بود. بازم چند تا عکس جدید از نفسم آوردم. جاتون خالی دیروز عروسی بودم نمی دونم چیکارمه!؟ حسابی از ورجه وورجه افتادم اصلا نمی تونستم قاطی دوستام بشم. با این که رامک رو نبرده بودم (نبردمش واسه این که اونجا هم خیلی سرد بود هم از این ویروس می ترسیدم) بیکارم بودم ولی حس شنگول بازی رو...
-
+۱۸
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1388 08:10
سلام خوشحالم خیلی خوشحالم همه چیز خوبه رهامم، باباش، مامان بزرگها، بابا بزرگها، عموها، دایی ها، تنها خاله و ... همه حالشون خوبه. اینجا رو داشته باشین آقا رهام دور از چشم دایی جونشون از نازنین خانوم ... دیگه بعله!!! (هر دوشون سالْ موشی هستن) بابای نازنین می خواست خودشو بکشه حالا می دونم از خداشم هستا ولی خب بهش حق می...
-
جشن می گیریم!
سهشنبه 21 مهرماه سال 1388 09:34
سلام دوستام شادی می کنیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم. دیشب سه تا از دندونای رهام نفس رویت شدند، اون کف قشنگه رو لطفـــــاً!!! بیایید رهام را دوست داشته باشیــــــــــــــــــــــــــــــــم. اعلام می کنم، پنج شنبه جشن دندونی ِ رهامه اینجا رو!!! باید موقع خرید کلاه بیشتر دقت می کردم انگار...
-
ورود به ۱۰ماهگی
یکشنبه 19 مهرماه سال 1388 08:10
سلام دوستان از همتون ممنونم که با حضورتون منو دلگرم می کنید. از رامک بگم که حسابی واسمون سوگل شد . خیــــــــــــلی لوس بازی یاد گرفته همچین موشیه که خدا می دونه. الهی که هیچ وقت، هیچ بیماری ای دورش نیاد. باور کنید اینم رهامه!!! اینجا آقا رهام روی تخت ویبره خونه دایی جونش لمیده. لذت رو از چشماش می شه خوند. تو این عکس...
-
نه ماه گذشت!
شنبه 18 مهرماه سال 1388 11:11
سلام رامکم ورودت رو به ۱۰ ماهگی تبریک می گم. ...۱۷ آبان ... ۱۷ آذر ... ۱۷ دی ... هـــــــــــــــووورررا چند عکس موبایلی هر چند بی کیفیت: دوست دارم نفسم
-
خوش خبری
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1388 08:19
سلام دوستان خوش خبری رهام که تا حالا تلاش می کرد واسه چهار دست پا رفتن با زمین خوردنهای فراوان، امروز صبح دیگه کاملاْ مسیرش رو چهاردست و پا می رفت. خیلی خوشحالم. به امید پیشرفت های دیگه اش.
-
آفتاب بدم خدمتتون!؟
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1388 07:57
چهار ماه پیش!
-
بخواب ای کودک زیبا، بخواب
سهشنبه 14 مهرماه سال 1388 11:10
لالا لالا گل زیره **************************** چرا خوابت نمی گیره لالا لالا گل گندم ***************************** امان از حرفای مردم لالا لالا گل پونه ****************************** رهام رفته در خونه لالا لالا گل لاله **************************** رهام رفته خونه خاله لالا لالا گل آلو ****************************** درخت...
-
به سلامتی
شنبه 11 مهرماه سال 1388 09:19
سلام می دونم غیبتم طولانی شد. وقتی می گم روزهای سختی بود واقعاً سخت بود. نزدیک یکماهه توی انواع بیماریها معلّقیم. خیلی وحشتناک بود. تا می اومدیم یه نفس راحت بکشیم دوباره یکیمون مریض می شد. رهام از همه آسیب پذیر تر، حسابی آب شد و حسابی تنبیه شدیم . یه روز تب رهام، یه روز اسهالش، یه روز استفراغش، یه روز سرفه هاش. خیلی...
-
به زودی
یکشنبه 5 مهرماه سال 1388 09:16
سلام به زودی با کلی عکس برمی گردم....
-
روزهای سختی رو داریم می گذرونیم!
جمعه 27 شهریورماه سال 1388 19:56
... بابا: خسته ام مامان: تو که تونستی عصری بخوابی من چی؟!! بابا: هوم!!! مامان: چته؟ چی می خوای؟ بابا: سلامتی برگرده ...
-
آقا خجالت هم می کشن!!
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1388 10:10
سلام دیشب که افطاری دعوت بودیم خیلی پسر خوبی بود مثل همیشه آروم و ملوس. سوپش رو خورد و بازی کرد.یه مدتی هم خوابید. البته نمی دونم این رهام نفس کی خجالت کشیدن رو یاد گرفته تا یه نفر جدید می بینه زود سرشو می زاره روی شونه هام . فقط دو روزه که خونه مامان بزرگش (که تو این دو ماه پیششون بوده) نرفته دیشب تا وارد شدیم...