دستاوردهای رهام جان در ماه یازدهم زندگیش:
چشمک می زنه وقتی یخواد خیلی دیگه تحویلت بگیره چشماشو یه مدت بیشتر می بنده بعد باز می کنه.
صدای گوسفند رو یاد گرفته
صدای هاپو رو یاد گرفته
میو میو بلد شده
دست زدنش کامل تر و قوی تر شده
کلید رو می زنه و لامپ رو روشن و خاموش می کنه
واسه باز کردن در، چشش دنبال دستگیره است
شونه رو به موهاش می کشه
چهار تا دندونش بزرگتر شدن
با تکیه کردن می تونه روی پاهاش بایسته
آتیش رو می شناسه و اصلا سمتش نمی ره
معنی داغ رو فهمیده
.
.
خلاصه بگیرم در حد لیسانس شده دیگه.
حالا می گم سلام
ببخشید آخه بالایها خیلی واجب بودن
امروز عموی رهام از راه (اومد خیلی دوست داشتم اولین صحنه دیدارشون رو ببینم کلی تدارک دیده بودم از فیلم و دوربین و شارژ ....
دور (همون عمو بزرگه که ایتالیا درس می خوند
ولی بخاطر خونسردی شوهرجان این صحنه از دست رفت.
هیچی دیگه عمو جان رو احترام کردیم و برگشتیم اداره.
ماشالله به جون نفسم، حسابی خونسرد عمل کرده بود انگار وابستگی خونیش به عمو جان نذاشته بود غریبی کنه.
دو تایی فقط تو چت همدیگه رو دیده بودن لمسی نبوده کلی هم عموجان واسش سوغاتی آورده بود.
این ایام هم به گفت و شنود خواهد گذشت
تابعد
سلام موش کوچولو. چشمت روشن عسیسم. عمو اومده. امیدوارم روزای خوبی داشته باشید. مامان و بابای رهام مواظب خودتون و همینطور موش کوچولوی من باشید.
اوخی دندوناشو نیگاه. الهیییییییییییییییییییی. سربلند و شاد باشید.
سلام اینم کادوی من به رهام کوچوله هرچی باشه اونهم مثل ما وبلاگ داره دیگه
سلام
نازی چه راحت خابیده پیش عموش. من خودمم بکشم پر رپر کنم الهه ثانیه ای نمی ایسته که ازش فیلم بگیرم. بخدا اینقدر عکس گرفتن ازش سخته.
دوباره ببوسش اما این دغعه محکم تر