خاطره

سلام 

دیروز با موافقت مسعود در مورد نگهداری رهام بهمراه دوستانم رفته بودم استخر، وقتی برگشتم خونه شده بود ..... اوه اوه 

دقیقا لحظه ورودم به خونه پدر و بچه سر قوطی سرلاک با انگشتا و صورت پر بودن. 

نمی دونم با نمک دون چی کار می کردن همش رو چپه کرده بودن رو فرشا. 

رهام موشی هم رفت سمتشون تا اونا رو از روی فرش لیس بزنه. 

دفعه قبل که رفته بودم بچم خوابیده بود این دفعه نمی دونم چرا نخوابید. 

چشمتون روز بد نبینه تا ۹ شب نخوابید. 

منم که چشمام از خستگی باز نمی شد. خلاصه اینکه منو رهام خوابمون برد. تشنم شد یه پارچ آب بالا سرم بود یه کم آب داشت منم سر کشیدم. اخمامو تو هم کردم رو به مسعود گفتم تو خجالت نمی کشی آب لوله (تو شهر ما از آب شهری واسه خوردن استفاده نمی کنیم آب شیرین و تصفیه شده داریم) رو دادی به رهام. اونم چشماش گرد شد گفت اونا رو خوردی؟ گفتم آره. 

گفت: رهام دستای نمکیشو تویه اونا شسته. 

الان دیگه این آب حسابی جذبم شده.  همچین لپام انگار قرمز شده.

یادمه کوچیک که بودم رفته بودیم کوه با داداشها و بابا جان. تشنه ام شده بود بابام گفت از اونجا یه جوی آب هست آب از دل کوه میاد برو بخور. 

با تفاوت ۱۰۰ متر آبی رو خورده بودم که از اونور سد جایی که همه آبتنی می کنن اومده بود. همه رو بالا آوردم. تا مدتها کف اتاقم تو کما بودم. 

نظرات 10 + ارسال نظر
مسعود سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:52 ق.ظ

سلام به همه
چه وبلاگ قشنگیه حتمان پارچی که خوردی توش آب بوده رو تو شب خوردی که ندیدیش

مهرداد سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:49 ق.ظ http://manam-minevisam.blogsky.com

ماشاا... آقا مسعود...
شیطونیای رهام مشخص شد که به کی رفته!!!!!!!!!

یک زن سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:41 ب.ظ http://radepayeman.blogsky.com

دختر جان...چرا حس کردی ناراحت شدم...از تذکر اشتباهات تایپی...تازه خوشمم اومد ...چون از اون همه خواننده تو به گفتی...و این یعنی ارزش.
دوست داشتم پیشت بودم و یکی میزدم تو سرت...دختره ی لوس.

ممنون
واقعا ای کاش می بودی

سالی سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:00 ب.ظ http://salijigmal.blogsky.com

وای....چه حسی داشتی حالا؟
خوشمزه بود آب دست نمکیه رهام ؟ :دی

راستی تفلدش پیشاپیش مبارک

یه آب سنگین و غلیظ که به سختی قورتش دادم

رهام سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:31 ب.ظ http://rohamb.com

سلام!
این پست عکس رهام نداشت که!
میگم حالا مامان رهام خوبه؟ مسموم نشدی که؟

دستت درد نکنه
فقط تو حالمو پرسیدی
آره جای تعجب، خوبم

فریده چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:04 ق.ظ http://bandarlengeh.blogsky.com

سلام
خیلی وقت بود به وبلاگتون سر نزده بودم
ماشاله رهام چقدر بزرگ شده
چقدر هم خوشگل
مواظبش باش دخترا از الان تورش نکنن...

ممنونم فریده جون

زهرا چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:26 ق.ظ

هه هه هه هه هه

کل این خاطره باحال بود

اون قسمتی که شما آب توی پارچ رو خوردی بیشتر حال داد

راستی نمیخواین برین گوش عمو مجید بی معرفت پسرتو بکشی؟؟؟ به من محول نکن خودت بری اثرش بیشتره.

سربلند و شاد باشید.

فکر می کردم خوشحال بشی
این رامک همچین بلایی سرم دربیاره

بیدل چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:21 ق.ظ http://www.sonnat.blogsky.com

سلام. از قدیم گفتن بادنجون بم آفت نداره. خوش باش.

شادی چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:26 ق.ظ http://shadi22mp.blogfa.com

سلام به مامان رهام خسته نباشی
تولد رهام هم که نزدیک است تولد رهام کوچلو مبارک ایشاءالله برای شما سالیان سال زنده و سالم و سر بلند زیر سایه پدر و مادرش زندگی کند .

سحر چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:10 ق.ظ http://sf22761.blogsky.com

ووووووووووووووووو
تولد عشق شما مبارک

مرسی سحر جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد