سلام
بابا مامانی داشتیم چند قطعه طلایی که واسمون از سال گذشته مونده بود رو واسه فروش ارزشیابی می کردیم که یهو یه کلاغی خودشو انداخت روشون. به سر و کله اش آویزون می کرد.
دیدم حیفِ عکسی نگیرم، ببینید:
سلام
امروز دیگه وبلاگ رهام جون رو ترکوندم.
حالا حالاها سراغ عکس نگیرین.
اینم عکسهایی که قولشون رو داده بودم، خونه خاله جووون و کلی فضولی!
تا جایی که چادر مسافرتی برپا کرده تا آقا اتاق خصوصی داشته باشن. باید می دیدین تو چادر چی کار می کرد و چقدر خوشحال بود.
دیگه حرفی نمی زنم خودتون ببینید:
دالی موشه!