تجربه

سلام  

صبح زیبا و عسلیتون بخیر! 

من و رهام داریم روزهای سختی رو تجربه می کنیم. روزهایی بدون حضور مسعود. 

دیگه کسی نیست رهام رو اینقدر با ماشین دور بده تا خوابش ببره. بعد از ۱۰ ماه دوباره مجبورم پشت فرمون بشینم، چند تا مورچه رو بکشم معلوم نیست . دیگه کسی نیست اون سر پتو رو بگیره تا رهام توش بخوابه  باید هم بخندین دندوناش اینقدر اذیتش می کنه که هیچ تکنولوژی پاسخ گوی خوابوندنش نیست. 

در هر حال خدا به همراش صبر می کنیم! 

ادامه مطلب ...

بَ...ق

سلام دوستان 

نمی دونین تو این مدت چه غصه ای خوردم. اَمان از وسواس . بچه نازنین این آزمایش اون آزمایش. نتیجــــــــــه: موردی نیست حالش خوبه. هـِـــــــی روزگار!!!

و امّا حکایت عنوان این یادداشت از این قراره که رهام جوووون اوّلین چیزی رو که با اسمش یاد گرفته  اعلام کرد اونم برق. مدام نگاهش به بالاست تا یه نوری ببینه و بگه بَ..ق. 

تازه وقتی واسش نی نای نای و دست دستی می خونم تو هر حالی که باشه می زنه زیر خنده(قربونه اون دهن بی دندونت برم) و تپ تپ می زنه رویه پاهاش. 

 

ادامه مطلب ...

پهلوون مامان

سلام 

الان از پیش رهامم میام با مامان بزرگش رفته بود آزمایش خون. می گفتن خانومی که ازش خون گرفته کارش خیلی خووووب بود. تا رفتم پیش رهام تو بغلم گرفت خوابید.  

 

نمی دونید چقدر خوشحال شدم که اذیت نشده. 

حالا منتظر جواب آزمایشش هستم، می دونم که سربلند می شه.  

یه یادآوری: برای اداره کردن خودت از سرت استفاده کن و برای اداره کردن دیگران از قلبت.