سیزده بدر

سلام 

سیزده خوش گذشت خوش گذشت خوش گذشت 

جای همتون خالی 

خونواده مامان رهام خونواده وسیعی هست. همه قرار گذاشتیم رفتیم باغ منزل دایی بزرگه رهام. 

زدیم و رقصیدیم و بازی کردیم فقط اگه هوا سرد نبود یه قدمی هم تو استخرش می زدیم دیگه عالی تر. 

یه خونواده ناآشنا هم بهمون اضافه شد که بازم خوب بود. 

اولش که رهام جوووون تو راه اونجا خوابید وقتی رسیدیم ۴۵ دقیقه ای خواب بود. بعد که بیدار شد حسابی واسه هممون رقصید و بازی کرد. مامور شادی رهام مسعود پسر دایی بزرگ است. همیشه تمام تلاشش رو می کنه تا رهام رو خوشحال کنه دبستانیه. یه اتفاق خنده دار هم که رخ داد آقا فرزاد بودن، وقتی باباش سوار تاب هلش می داد پرت شد تو باغچه مقابلش و هممون علاوه بر وحشت حسابی خندیدیم. حدود ساعتای ۳ مجبور شدیم برگردیم چون خیلی خوابش می اومد با حضور بچه های دیگه آروم نمی گرفت. وقتی رسیدیم خونه هر سه خوابیدیم. در حد ناتوان. من وسط خواب پدر و پسر رفتم آشپزخونه، هم مرتبش کردم هم یه سوپ واسه بی دندون رهام آماده کردم. بعدش خاله سیمین زنگ زد گفت بیاین اینجا. منم سوپها رو برداشتم و رفتیم اونجا همه با هم خوردیم ور زدیم و ور زدیم. رهام هم طبق معمول نقل مجلس. این روزا رهام نفس دندون در میاره اونم کرسی. خیلی سختشه. آبریزش بینی و سرفه داره. امیدوارم دندونش زیاد اذیتش نکنه تازه این یکی از کرسیهاست واسه بقیه خدا بخیر کنه.

HaPpy BiRtHdAy

رهام نفس 

 گاه کوچکم می بینی 
و گاه بزرگ.... 
نه کوچکم
و نه بزرگ 
خودت هستی 
که دور میشوی و نزدیک
  

 در یک روز بهاری که همه جا شکوفه بارون شده بود. سوار بر یک شکوفه صورتی یه خانوم کوچولو اومد تو دامن یه مامان مهربون نشست. چه مامانی! چه کرد. یه مامان خوب ساخت تحویل آقا رهام داد.........

تولد تولد تولدم مبارک 

بیام شمعا رو فوت کنم تا صد سال زنده باشم 

لالای لای لالای لای  تولد...... 

امروز کلی تو وب گشتم و کلی پیام تبریک تولدت مبارک واسه خودم خوندم. 

 

مامان رهام 

دیروز دم غروبی مامان بزرگت اومد خونمون. یه چیزی از توی نایلون درآورد و گفت تولدت مبارک. 

قیلی بیلی شدم و کلی ذوق کردم. 

واسم لباس خریده بود. دورش بگردم. حسابی شرمندم کرد. سارا جوون خاله سیمین هم یادش بود همون دیشب اس ام اس قشنگش به دستم رسید ازش ممنونم. 

نرگس جوووون مامان فیروزه هم صبحی پیام داد. در کل این همه هدیه گرفتم، حالا تا شب صبر می کنم.  

بی خیال ِ هدیه شوخی کردم. صبحی دیدم چراغهای زیر بینیت خاموش شده کلی ذوق کردم. آخه دو روزه نفسم، حسابی عطسه می کنی و از بینیت و چشمات آب میاد. بردمت دکتر طبق معمول سقف اونجا را آوردی پایین. به هر حال امیدوارم بعد از اداره که بیام خونه ببینمت. خوب ِ خوب شده باشی. 

دوستت دارم گلم. بهترین هدیه

؟؟؟؟؟؟

سلام

دلم گرفته

کلی علامت سوال دور سرم می چرخن

خدایا چه خبره

این همه خبر مرگ

این همه تصادف

این همه .........

نمی تونم راحت از کنارشون بگذرم

از وقتی خبر تصادف داداشم و از دست دادن ........ شنیدم دیگه هر خبری اشکم رو در میاره

آقای شاهوردی با خانومش و سه دخترش

آقا محسن و پسر داییش

آقا مصطفی و دوستش

آقای قدبا و دخترش

آقای یاوری و دو فرزندش

مجید گلمون

اون آقا با دو فرزندش

اون خانوم با دو کوچولو تو شکمش و حالت کما

اون آقا دو سکته قلبی

آقای شاد و خانومش و دخترش

آقای رادنیا جلوی چشمای زن و بچه اش

.

.

.

.

اون فیلم عصر جمعه (قصه ها و واقعیت ها) هم علاوه بر همه اینها.

همش مرگ

می دونم تولد و تولد و ازدواج زیاد داریم ولی اینا جای خودش

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خدایا زیاد فرصت ندارم ایکاش بلد بودم خوب زندگی کنم.