سال ببر

سلـام 

سال نو همه مبارک. 

امیدوارم سال خوبی واسه هممون باشه. 

اول تا یادم نرفته تولد آروین کوچولو و حسین نفس رو تبریک بگم. 

تحویل سال ما هم بد نبود. 

تا روز قبلش که افسرده بودم بخاطر حجم کار وحشتناکی که باید انجام می دادم. 

ماشالله بابای بچه هم که درسته یه هفته آخر سال برعکس من که حسابی فشار کار اداره داشتم مرخصی تشریف داشتن ولی دست به سیاه و سفید نزده بودن. 

تا اینکه خواهر گلم با دخمل هاش به دادم رسیدن. خونه ای ساختن که خودم گفتم آآآآآآآآآآآآآآ. 

دست گلشون درد نکنه. 

رهام سر سفره هفت سین

 

 لحظه تحویل سالمون هم بد نبود تنها قشنگی همه لحظاتمون فقط حضور رهام نفسه. ما را همین بس.

 

 این تخم مرغها هم دست هنر عموهای رهام ِ.  من این شکلیم؟!!

خونه خاله حلیمه

 

 بچم اینجا خونه خاله حلیمه اش داره می رقصه. دیشب رفتیم اونجا. خاله حلیمه هم یه ببر کوچولو تا آبان امسال تحویلمون می ده. آخـجــــــــــــــــــــــــــون.

بند دره

 

 و اما یکشنبه اول عیدی یه سری به کوه زدیم و رهام جان هم دستاش تو خاکها و پاهاش تو آب. 

دستگیری های بابات رو حذف کنم بهت خوش گذشت.

دستی در ژله

 

این ژله رو حسابی مشتـــَک کردی و دادی بابات خورد.

آخرین پست سال ۸۸

سلام 

خوب یا خراب. همین که همه دور همیم پس می گیم سال خوبی بود. 

سال ببر شد و چه شود خدا داند. 

آخر امسال که خبر مرگ زیاد شنیدم. واااااااای خدا. 

جای خانوم داداشم و پسر گلش امیر جان در جمعمون خالیه. 

ای کاش اون تصادف هیچ وقت اتفاق نمی افتاد. دلم واسشون تنگ شده. 

دلم می خواد برم مزارشون. اما از اینکه باید اشکامو مخفی کنم خوشم نمیاد. دوست دارم حسشون کنم. زهرا خانوم خیلی دوست داشت کوچولوی ِ منو ببینه. هنوز سبزیهای قورمه ای که اون سال بهم داده رو دارم...... 

امیدوارم همتون سال تحویل خوبی داشته باشین. بدنبالش سال خوبی. 

جای مجید گلمون هم خالی. امیدوارم زهرای عزیزمون برگرده و بهمون اعلام کنه خبری که داده موثق نبوده. 

واسه سحری و حسین نفسم  واسه مامان عیسی و عیسی جوونم واسه یه زن، سالی جوونم. مهردادی، آروین جوونم نیکان جونم و .......... همه و همه لحظات شادی داشته باشین.

 

تا سال دیگه رخصت

عشق کلید

سلام 

این عمو مهردادت نمیزاره راحت تو وبلاگا بگردم. یهو میاد میگه چرا آپ نمی کنین. عذاب وجدان می گیرم. برمیگردم واسه آپ. 

چهارشنبه سوری امسال هم گذشت. 

بابا مسعود حساستم طبق هر سال واسه رفتن به مراسم نه آورد. رفتیم خونه بابا بزرگت. 

آی خندیدیم. 

عکساش رو امروز نمی تونم بزارم چون یادم رفته با خودم بیارمشون. 

................ جاشونو خالی می زارم.  

در هر صورت خودمونو رسوندیم از دور آتیش بازیا رو دیدیم. اینجا که مثل تهران و شهرهای بزرگ نیست. چهارشنبه سوری با امنیت کامل برگزار می شه. در هر حال هوا خیلی آلوده شده بود بخاطر اون لاستیک سوزیشون. جوونا دور آتیش دختر و پسر جیغ و داد و آی برقص. 

هر سال شرکت می کردم تموم فامیل دور هم بودیم. اما امسال دیگه بخاطر رهام نفس مجبور شدم حرفای باباش رو گوش کنم و نرم.

اما یه سری عکس از روزای گذشته واستون می زارم. 

یه عادت جالب و خنده دار و شرم آور: رهام جان وقتی شماره ۱ و علی الخصوص شماره ۲ دارن در صورت حضور مامان سعیده بیچاره، تشریف میبرن پشت مامان جانشون و مخفیانه عمل تخلیه رو انجام میدن. از شما عزیزان خواهشمندم این رفتار رو روانشناسی کنین. شاید یه دلیلش اینه که نمی تونه تو چشمام نیگاه کنه یا حداقل جلوی دید من خرابکاری کنه. ابهت دارم دیگه.

دیگه اینکه به دسته کلید از هر نوعی خیلی علاقه مندی. همیشه موقع ورود به خونه درد سر داریم. می خوای کلیدهارو از من بگیری. وقتی بهت می دم اینقدر تو دستت نیگه می داری تا خوابت ببره. اگه تو دهنت نمیذاشتی حالا عیبی نداشت.  

 

این دو عکس بعد از عقدکنون دایی جواد آخر شب هستش که دخترخاله هات خونه شون رو پر از این نوارها کرده بودن و خواستن ببریمت اونجا تا چند تا عکس ازت بگیرن. 

 

عکسهایی از پارک رفتنت، روز جمعه ای که گذشت. 

 

 

 

 تو این عکس خرگوشه اومد شیرینی زنجبیلی از دستت گرفت برد یه کم خورد و ولش کرد فکر کنم تا رودهاش سوخت.