سلام
بازم رهام استفراغی شده.
از صبح جمعه. به جز شیر مامان و یه کمی فرنی هیچی نمی خوره. امروز صبح هم خیلی مودبانه نشسته بودیم تو ماشین تا بریم رهام رو تحویل مامانیش بدیم و بعد هم راهی اداره بشیم.
یهو آقا رهام هر چی تو یه ساعت قبل خورده بود بالا آورد اونم در حالیکه بغل من بود.
حالا در به در دنبال لباس!؟! هیچی دیگه به قول مسعود مثل مورچه لباس پوشیدم رفتم اداره دیگه...
تا بعد
سلام دوستام
خیلی خوشحالم. رهام نفسم هر روز واسم یه هدیه داره. آدم وقتی به چهره این نفسها نیگاه می کنه دلش یهو از ذوق و هیجان می ریزه. رهام خیلی دوست دارم مامانی.
گاهی وقتا این لحظه ها رو باور نمی کنم. امیدوارم همه این روزها رو تجربه کنن.
خدایا شکرت
سلام
یه پیشرفت!
از دیروز چند کلمه رو از دهن رهام نفس شنیدم.
نی نی: نی نَ
توتو (پرنده جات): تو تِ
مامان: مامَن
فکر کنیــــــــــــــــــــــــــــــــد، یه مامان می تونه چه آرزویی داشته باشه!؟
الان دیگه حسابی از سر و کولم بالا می ره. نمی دونین نخود، وقتی روی دو زانو می شینه چقدر بانمک می شه آخه خیلی کوچولووووووووووووووو ِ.
راستی متوجه که شدین قرتی بازیهایی که جدیداً یاد گرفتم مثل همین نوشتن رهام. باحالن
*عمو مجید ِ پسرم کمی کسالت داره از خدا می خوایم هر چه زودتر حالش خوب بشه و دوباره *
* بیاد پیشمون *
اینم دعای خیر پسرم واسه عمو مجید:
تا بعد