با نام خدا روزمون رو آغاز می کنیم.

سلام 

دیروز بعد از ظهر واست سوپ درست کردم شب که رفتیم خونه سعید پسر عمه من، کمی سوپ آوردم همونجا خوردی. برگشتنی یادم رفت شام بخورم. خوابم گرفته بود ولی از طرفی بخاطر گرسنگی خوابم نمی برد. حوصله غذا گرم کردن نداشتم فکر می کردم اگه گرمش کنم شروع بخوردن کنم سنگین می شم و باید تا صبح مــــــَـــلّق بزنم. دو تیکه کیک از تو یخچال برداشتم و شیر هم که نبود خوردم. 

صبح انگار ساعت رو خوب ندیدم متوجه نشدم که وقت رفتنه. دیدم بابات حاضر شده و داره می ره. یعنی رفت. منم بلند شدم حاضر شدم و ساکت رو بستم و تو خواب بودی لباس تنت کردم زدیم بیرون. از این طرف زنگ زدم مامانیت بیاد تو کوچه تحویلت بگیره تا دیر به اداره نرسم. 

از خیابون که گذشتم یه جوی آب عریض رو رد کردم پامو که گذاشتم اونورش، پام پیچ خورد. جلوی چشمای مادر شوهر خوردم زمین. شلوارمم پاره شد. فقط تو واسم ناراحت شدی. چند بار گفتی مامان و می خواستی گریه کنی. ظاهراً دایی مهدی و خانومش با ماشین از خیابون رد می شدن که این صحنه رو می بینن. داداش یه کیک داد دستم گفت حتما ضعف داری. خندیدم گفتم چیزی نیست فقط شلوار ِ لباس فرمم پاره شد.  

اینم از صبح یه روز جدید................... 

گور بابای فلانی 

بعد نوشت: آقا این جمله ربطی به اون کسی که فکر می کنین نداره. 

من خونواده شوهرم رو دوست دارم 

من مادر شوهرم رو دوست دارم. 

یه کلام تاج سرمه

نظرات 8 + ارسال نظر
یک زن دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:46 ق.ظ

سعیده...برام خیلی سخته تصور اینکه یه خانم...یه مادر صبح زود پاشه و بره سر کار...
وقتی مطلبت رو خوندم حس عجیبی بهم دست داد....
میدونم به کار کردن و صبح زود از خواب بیدار شدن عادت کردی...میدونم اگه دو روز تو خونه بمونی عصبانی میشی و دوست داری بری سرکار...
اما همه ی اینا درکش برام خیلی سخته...
نمیدونم اگه منم میخواستم کار کنم میتونستم یا نه؟!
شایدم میتونستم و همه ی اینها ربط به عادت داره.
حتی تصورش برام سخته ...چه برسه به عملش.
خدا بهتون اجر بده...

آره فدای ِ تو
چرا نتونی
از استقامت و بی عاری جنس مونث که دیگه لازم واست بگم.
جسم رو ولش کن
آرامش روحی داشته باشم هیچی مهم نیست.

سحر دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 ب.ظ http://sf22761.blogsky.com

گور بابای فلانی رو خوب اومدی
از روزت کاملا معلومه اعصاب نداری
اما کلا سوت بزن عین زودپز وقتی جوش میاره بی خیال سوت میزنه
چون چاره دیگه ای نداره
عین ما

راستی این ضربدرا چیه وول میخوره تو صفحه؟
خیلی وقته میخوام بپرسم هی یادم میره

تو ضربدر هارو قلب ببین لطفـــــــــــــــا

امین احسان احمد محمود دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ب.ظ

۱- خانمی که با نام یک زن هستید دلتون واسه کسی نسوزه چون معمولا سر کار دولتی به جز خوردن پول نفت کار دیگه ای نمیکنن.پس اونایی که چند شکم می زایند و بجهاشونو نگه میدارند و بزرگ میکنن چی ؟ بعدشم همین پول نفت تو جیب خودشون میره و خرج ... خودشون میشه

۲- خانمی که با نام سحر هستید نمیدونم منظورت از فلانی کی بوده اما امیدوارم متوجه چیزی که گفتید شده باشید و پاتوتونم از گلیمتون اونطرف تر نزارید.

برای دو نفر بالا لازمه بگم دایه مهربون تر از مادر نشید.

۳- و اما شما سعیده خانووووووووووم.!!
ما متوجه نشدیم وبلاگ مال یک خانوم متاهل و زندگی روزمره و شخصی اش است یا مال رهام
امیدوارم تو پست بعدیتون معلوم کنی فلانی کیه و الا ... ؟؟

قابل توجه شما نخودی ها
بهتره سرتون تو کار خودتون باشه
این خاله زنک بازیا واسه شما آینده سازان مملکت خوب نیست.
نمی تونین ترک فضولی کنین یه فکری خودم بردارم.

مهناز دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ب.ظ

سعیده جون اخه چرا داغونی مگه چی شده نکنه رهام اذیتت میکنه؟ درکت میکنم

اذیت رهام که ناراحت کننده نیست
بچم سالم باشه که غصه نمی ده منو
همینجوری بهم ریختم
الان بهترم

مامان عیسی سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:35 ق.ظ

سلام عزیزم
بمیرم الهی
کاش اونجا بودم .میدویدم دستات را میگرفتم و بلندت میکردم
یه بوسم از رهام گل و مهربونم میکردم
امیدوارم چیز مهمی نباشه و درد نداشته باشی
میگم این امین احسان احمد محمود عجب آدم پررویی بوده هر کی ندونه فکر میکنه کس و کار تو یا رهامه
جالبه رفته تو وبلاگ سحر هم پیغام گذشته
فکر کنم این همون فلانی بوده که انقدر بهش برخوردهاااااااااااااا
میبوسمتون

صبا و پرهام سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:55 ق.ظ http://anymoanyma.blogsky.com/

سلام

واقعا ممنونم از پیامت

امیدوارم همیشه مطالب شاد ازت بخونم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 ب.ظ

خانمی به اسم مامان عیسی،

بله این احمد، احسان و محمودی که گفتین کس و کار رهام هستش

. اینجا شما هستین که کس داغتر از آاش شدین.در ضمن هرکی‌ این نوشته‌رو بخونه کاملا واسش واضح می‌شه که این آدم پرو که شما میگین کیه. بهتره البته کلمأ بی‌ادب رو هم بهش اضافه کنیم

ادامه بدید

بی طرف یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:05 ب.ظ

سلام به همه .چرا برداشت همتون منفی ! به نظر من منظور سعیده جون از فلانی خودش بوده که مورد کم توجهی اون لحظه مادر شوهرش قرار گرفته.همین.امیدوارم تائید کنی سعیده جون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد