...
بابا: خسته ام
مامان: تو که تونستی عصری بخوابی من چی؟!!
بابا: هوم!!!
مامان: چته؟ چی می خوای؟
بابا: سلامتی برگرده
...
سلام
دیشب که افطاری دعوت بودیم خیلی پسر خوبی بود مثل همیشه آروم و ملوس. سوپش رو خورد و بازی کرد.یه مدتی هم خوابید.
البته نمی دونم این رهام نفس کی خجالت کشیدن رو یاد گرفته تا یه نفر جدید می بینه زود سرشو می زاره روی شونه هام.
فقط دو روزه که خونه مامان بزرگش (که تو این دو ماه پیششون بوده) نرفته دیشب تا وارد شدیم بابابزرگش رو که دید همچین لب ورچید که داشتم شاخ در می آوردم
. هر چند با کمی تلاش از سوی بابابزرگش خیلی زود راه افتاد.
سلام
سلام به همه دوستای رهامم
ببخشید که یه مدت غیبت داشتم. هم تو خونه سرم شلوغ بود هم محل کارم.
البته یه حمله سرماخوردگی منو و مسعود و رامک جون رو دچار کرد ولی خب کانون حمله من بودم که با دو تا ۱.۲۰۰.۰۰۰ رفع شد.
در حال حاضر همه خوبیم فقط این رامک بینیش هنوز برق می زنه. (دکتر گفت چیزی نیست)
این عکس رهام قبل از افطاری ۱۹ ام رمضونه.
اگه دوست داشتین چند تا عکس در ادامه گذاشتم ببینید...
ادامه مطلب ...