...
بابا: خسته ام
مامان: تو که تونستی عصری بخوابی من چی؟!!
بابا: هوم!!!
مامان: چته؟ چی می خوای؟
بابا: سلامتی برگرده
...
سلام
دیشب که افطاری دعوت بودیم خیلی پسر خوبی بود مثل همیشه آروم و ملوس. سوپش رو خورد و بازی کرد.یه مدتی هم خوابید.
البته نمی دونم این رهام نفس کی خجالت کشیدن رو یاد گرفته تا یه نفر جدید می بینه زود سرشو می زاره روی شونه هام.
فقط دو روزه که خونه مامان بزرگش (که تو این دو ماه پیششون بوده) نرفته دیشب تا وارد شدیم بابابزرگش رو که دید همچین لب ورچید که داشتم شاخ در می آوردم
. هر چند با کمی تلاش از سوی بابابزرگش خیلی زود راه افتاد.